تمام زندگي ... |
![]() |
![]() |
![]() |
تمام زندگي پيش روي من است اصغر استاد حسن معمار «احساس کرد فاصلهاش با دنيا کمتر شده. به باريکي يک تار مو. عقبتر از همه بود. به سرعت دويد.ـ بالاخره ميرسم... هنوز زمانش نرسيده... فاصله ما همين زمان است... ذهنش برگشت به دورها...».
و ذهن من هم برميگردد به دورها، به تهران سال 46 که داوود بختياري در آن چشم به دنيا گشود. او بعدها به خاطر عشق و علاقة خاصي که به مادر مرحومش داشت، نام خانوادگي وي يعني «دانشور» را به نام خود اضافه کرد. داوود بختياري دانشور دانشآموختة مديريت صنعتي بود اما با علاقه و تبحري که در خلق آثار ادبي داشت، به عنوان کارشناس ادبي و داستاننويس در دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزة هنري مشغول به کار شد. او در کمتر از يک دهه توانست جايگاه قابل توجهي را در عرصة ادبيات داستاني براي خود رقم زند. بختياري، خالق بيش از بيست و هفت اثر داستاني و زندگينامة داستاني در حوزة ادبيات دفاع مقدس و به ويژه براي گروه سني کودک و نوجوان بود. او که از مدتها پيش با بيماري مزمني دست و پنجه نرم ميکرد، سرانجام در آخرين روزهاي 86 (29 اسفند) چشم از جهان فروبست. زندگي بختياري دانشور به گفتة رضا اميرخاني ـ نويسنده ـ «نه از جنس ملودرام که از جنس تراژدي و حماسه است. او با داشتن بيماري ام اس در شرايط سختي مينوشت؛ مثل اينکه با نداشتن پا در مسابقة دو 100 متر شرکت ميکرد.» «شخصيت داوود بختياري به گونهاي بود که عليه قوانين زندگي ميشوريد. او در مقابل بيمارياش سختترين عرصه را براي زندگي کردن انتخاب کرد. وي سالها نان عمل خود را خورد. او زياد کار ميکرد تا به بيمارياش فائق آيد. به نظر من بزرگترين درس زندگي بختياري اين است که وي با مرگش به ما آموخت که چگونه زندگي کنيم.» «به نظر من روز حشر روز شگفتيهاست و من دوست دارم در آن روز داوود بختياري را ملاقات کنم. او نويسندهاي بود که با وجود فعاليت زياد در عرصة ادبيات داستاني صفت گمنامي را با خود به دوش ميکشيد.» داوود بختياري دانشور نويسندهاي بود که براي خلق آثار خواندني و ماندني خود در ادبيات جنگ، زحمت بسياري ميکشيد. او خوب ميخواند و بسيار پيگير در لحظه لحظة خلق اثر ظاهر ميشد. نجابت و پرکاري با وجود غلبة بيماري جانفرسايش، خصايصي بود که تا لحظة آخر حيات، داوود بختياري را از نوشتن دور نکرد. خلق داستانهايي براساس زندگي سرداران شهيد در مجموعة «قصة سرداران» و نيز مجموعة «قصة فرماندهان»، آثار ماندگاريست که دانشور را به عنوان نويسندة تواناي زندگي شهيدان و روايتگر رشادت و استقامت جانبازان و آزادگان به جامعة ادبي ـ هنري کشور شناساند. برخي از اين آثار عبارتند از: 1. پرواز سفيد (براساس زندگي شهيد عباس بابايي)، دفتر ادبيات و هنر مقاومت، 1379 2. پاوه سرخ (براساس زندگي شهيد دکتر مصطفي چمران)، دفتر ادبيات و هنر مقاومت و نشر شاهد، 1379 3. مسافر (براساس زندگي شهيد حسن باقري)، دفتر ادبيات و هنر مقاومت، 1381 4. آن سوي شب (زندگينامة داستاني شهيد دکتر باهنر)، نشر شاهد، 1385 5. متولد يازده شهريور (براساس زندگي شهيد محمود کاوه)، نشر ستارهها ـ مشهد، 1385 6. تمام زندگي پيش روي من است، نشر شاهد، 1384 و... و تمام زندگي تو پيش روي من نيست! من تنها فصلي از فصول آن را ورق زدهام و... زندگي ميگذرد و من به دنبالش رنجور و خسته کشيده ميشوم... روزها گذشت؛ و روزهاي ديگر شتابان از راه ميرسند. بهار ميآيد؛ تابستان، پاييز و زمستان؛ و آخرين روز زمستان (29 اسفند). و ساعتي در آن که تو را براي پرواز به آسمانها دعوت کردند... و من دستم از رسيدن به او محروم شد و چشمم به چشمش نيفتاد. و امروز که ماهها از آن روز ميگذرد، بالهاي پروازش، لحظه به لحظه او را بالا و بالاتر ميبرد. «پرواز سفيد» خداحافظ اي آرميده در خانة ابدي، اي غريبهاي که بهشت کوچک شهر را آرامگاه خويش قرار دادي. طعم زندگي تو را تنها آن مسافر تنها ميداند و بس! ما همه دوستدار توايم ولي کاش در دفترچة دلنوشتههايم، عکسي از من و تو بود. آن وقت همة شهدا بچه محل ما ميشدند و داستان زندگيشان، خاطراتي نزديک بود نه دور و دستنيافتني! و اي کاش کسي پيدا ميشد و زندگينامة داستاني دل تو را براي ما مينوشت؛ اي فرمانده شهر دلها! «قلبش آرام گرفته بود. انگار روح خاک گرفتهاش را شسته بودند. پلکهايش را روي هم گذاشت. سعي کرد روي سکوت شناور شود. کاش ميتوانستم بال يکي از فرشتهها را ميگرفتم و روحم را همراهشان ميکردم!» و تو خود فرشته شدي... «فرماندهاي مثل پدر» از مجموعة «قصة سرداران»، براساس زندگي شهيد حسن عليمرداني ـ از سرداران شهيد استان خراسان ـ نوشته شده است. داوود بختياري دانشور «فرماندهاي مثل پدر» را در سال 85 و به سفارش کنگرة بزرگداشت سرداران شهيد و بيست و سه هزار شهيد استانهاي خراسان به رشتة تحرير درآورده است. اين کتاب داراي ويژگيهاييست که به بعضي فرازهاي شاخص آن اشاره ميشود: 1. شروع داستان با صحنهاي نمايشيست. «رؤياي سبز» زن بارداري که خود را در حرم سيدالشهدا(ع) ميبيند و بعد در بيداري نوزاد خود را که همان قهرمان اثر است، به دنيا ميآورد. 2. اطلاعات راجع به شهيد، که شامل خصوصيات فردي (علايق، ويژگيها و...) و بعضي سرفصلهاي زندگي شخصي و اجتماعي اوست، در حلول 9 فصل کتاب به خوبي توزيع شده است. 3. بازآفريني خاطرات بهجامانده از شهيد در قالب صحنههاي به يادماندني و با بهرهگيري از عناصر داستاني (گفتگو، توصيف، تلخيص و...) از عناصر کشش «فرماندهاي مثل پدر» و جذب خواننده به پيگيري داستان است. 4. تغيير بجاي زاويه ديد در فصلها از «داناي کل» به «من راوي». نمونة اين تغيير در فصلهاي «تک فرزند» و «فرماندهاي مثل پدر» ديده ميشود. اين کار سبب نزديکي مخاطب با شخصيت و معرفي بهتر وي ميشود. 5. اوج اثر هم در فصل آخر رخ ميدهد؛ جايي که قهرمان به جنگ چزابه ميپردازد. که شامل فرماندهي در خط، مجروحيت و در انتها شهادت اوست.
|
مقداد شريعت این نظر را ارسال کرده
پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۰۹